خلاصه داستان: پسر جوانی (بهروز وثوقی) که آرزوی رفتن به آمریکا را در سر می پروراند، سعی می کند با سرقت آن پول را مدیریت کند، سپس یک روز با دختری ثروتمند (گوگوش) آشنا می شود.
خلاصه داستان: رضا و مادرش ماه بانو با خانواده حسین معروف به خان بابا رابطه خوب و نزدیکی دارند. رضا وقت خود را با چنگیز پسر خانواده حسین می گذراند و به خواهرش مینو علاقه مند است.
خلاصه داستان: رحمت راننده است اما همسرش از شغلش راضی نیست. این رابطه آنها را خراب می کند و باعث می شود همیشه با هم دعوا کنند اما وقتی داش غلام دخالت می کند همه چیز تغییر می کند.
خلاصه داستان: اکبر، نادر، عباس و رضا که از کودکی با هم دوست هستند، همه می خواهند به یک آرزو برسند. عباس و نادر یونیفورم پوشیده اند، اکبر به باند قاچاق عمویش میپیوندد و رضا که فلج است، آرزو نمیکند...